سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا ایمان را واجب کرد براى پاکى از شرک ورزیدن ، و نماز را براى پرهیز از خود بزرگ دیدن ، و زکات را تا موجب رسیدن روزى شود ، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد ، و حج را براى نزدیک شدن دینداران ، و جهاد را براى ارجمندى اسلام و مسلمانان ، و امر به معروف را براى اصلاح کار همگان ، و نهى از منکر را براى بازداشتن بیخردان ، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان ، و قصاص را تا خون ریخته نشود ، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید ، و ترک میخوارگى را تا خرد برجاى ماند ، و دورى از دزدى را تا پاکدامنى از دست نشود ، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید ، و غلامبارگى را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد ، و گواهى دادنها را بر حقوق واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود ، و دروغ نگفتن را ، تا راستگویى حرمت یابد ، و سلام کردن را تا از ترس ایمنى آرد ، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد ، و فرمانبردارى را تا امام در دیده‏ها بزرگ نماید . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط امید در 87/4/2:: 7:44 عصر

شمع وجود انساندر دوران نوجوانی یادم هست که اشعار یکی از مداحان (فکر کنم آقای کویتی پور بود) را خیلی گوش می کردم. بسیار تأثیر گذار و آموزنده بود. همین که تا امروز یادم مونده معلومه که در لایه های درونی من نفوذ کرده است. خیلی دوست داشتم که بتونم خود نوار رو پیدا کنم اما نتونستم امروز اشعار رو پیدا کردم. اشعاری غمگین که اون موقع با آوایی حزن انگیز در بین رزمندگان خوانده می شد. البته مطمئن باشید که خطاب این اشعار تنها محبوب واقعی است :
دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم                     بر سر بالینت امشب از غم فردا بسوزم
دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روی ماهت                      یا شوم پروانه از شوق تو بی پروا بسوزم
دوست دارم ماه باشم تا سحر بیدار باشم                          تا چو مشعل بر سر راهت در این صحرا بسوزم
دوست دارم سایه باشم تا در آغوشم بخوابی                     چشم دوزم بر جمالت زان رخ گیرا بسوزم
دوست دارم لاله باشم بر سر راحت نشینم                        تا نهی پا بر سرم وز شوق سر تا پا بسوزم
دوست دارم خال باشم بر رخ مهر آفرینت                          از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم ژاله باشم من به خاک پایت افتم                     تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم
دوست د ارم اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم                  تو شوی سیراب و من خود جای آن لبها بسوزم
دوست دارم کام عطشان تورا سیراب سازم                      گر چه خود از تشنه کامی بر لب دریا بسوزم
دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگیری                      لحظه ای پیشم نشینی تا سپند آسا بسوزم


کلمات کلیدی :